مجتبي سلگي
فهرست دوستان
اين کاربر هيچ دوستي ندارد.
 
از نگاه ديگران

نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.


مشخصات
مجتبي سلگي
وبلاگ : دست نوشته هاي مجتبي سلگي
پارسي يار : مجتبي سلگي
مجتبي سلگي

نام: مجتبي سلگي
نام مستعار: موجي جون
جنسيت: مرد
استان محل سكونت: تهران
شهر: تهران
آدرس: تهران - افسرانيه - .....
زبان: فارسي
تاريخ تولد: 4 / شهريور / 1363
سن : 40 سال و 2 ماه و 29 روز
تاريخ عضويت: 87/4/25
سن وبلاگ : 16 سال و 4 ماه و 10 روز
وضعيت تاهل: مجرد
شغل: مدير گيشه اطلاعات سازمان بهزيس
تحصيلات: ديپلم
وزن: 68
قد: 182

لينك مورد علاقه: atabak9216.blogfa.com

لينك مورد علاقه: solgi.orq.ir

لينك مورد علاقه: haghverdi.com

درباره خودم: سلام دوستان به کلبه درويشي من خوش آمديد . اميدوارم از مطالب و اتاآشغالهاي وبلاگم خوشتون بياد . همه مطالب وبلاگ من دزدي و از سايتها و وبلاگهاي ديگه دزدي ادبي شده پس گناهش پاي من شما از اينجا کپي کنيد حالشو ببريد . دوستدار همه بچه هاي باحال و با معرفت و اهل دل ( مجتبي سلگي )
توضيح: نظر يادتون نره در ضمن به وبلاگ دست نوشته هاي مجتبي سلگي هم يه سر بريد خوش ميگذره بهتون .
بهترين حرف: 8 ماه گذشت از اخرين روزي كه دعا كردم از اخرين روزي كه التماس كردم به خدا تا شايد دنيايش بايستد تا شايد قطار سرنوشتش را متوقف كند تا قلم را از دست انكه ميگويند سرنوشت را مينويسد بگيرد اما نه اشكهايم نه دعاهايم ونه التماسم هيچ كدام نتوانستند تا دنيا را نگه دارند... من اينجا روي زمين تو را از دست دادم اما انتظار داشتم كسي در اسمان صدايم را بشنود چه بيهوده بود... روزهايم به سختي شب ميشوند وشبهايم بي انكه نشاني از تو حتي در خواب داشته باشند صبح ميشوند 8 ماه قبل فكر ميكردم بي تو هرگز نفس نخواهم كشيد اما 8 ماه است كه هنوز خورشيد از جاي هميشگي اش طلوع ميكند و من نفس ميكشم بي تو... به كسي ميمانم كه گويي از خوابي طولاني برخواسته است گويي كابوسي را پشت سرگذاشته در و ديوار اين شهر چقدر اشنايند صبر كن من با كسي كه دنيايش بودم كه دنيايم بود از خيابانهاي اين شهر گذشته ايم اما امروز... چه تلخ است بي تو رفتن. از ان عشق رويايي از ان افسانه كه 5 سال از عمرم را به اندازه 50 سال طولاني كرد از ان همه قول و قرار جز طپش هاي گاه و بي گاه قلب خسته ام كه به ياد خاطراتمان ميافتد دستهايي كه ميلرزند نگاهي كه خيره مانده و دلي كه قول داده ديگر نلرزد چيزي بجا نمانده كاش ميشد زمان را به عقب برگردانم به ساعت يك ظهر 30 خرداد81 شايد اگر انروز دلم را ميكشتم 4سال بعد هرگز نميديدم كه در 30 خرداد 85 روزي كه براي هردويمان مقدس ترين روز بود پيمان با غريبه اي ميبندي ميبيني روزي كه براي تاريخ پيوندمان تعيين كرده بودي حالا كابوس من شده 8ماه از ان كابوس تلخ خرداد ميگذرد حتما ميداني كه تقريبا همه چيز ها را يكبار بي تو تجربه كرده ام اولين پاييز اولين زمستان و حالا اولين بهار بي تو ميبيني... هنوز هم باور نميكنم وقتي كنار هم بوديم 3نفر بوديم من تو و عشق امروز بي انكه كنارم باشي 4 نفريم تو و عشق من و عذاب... كسي هست كه مرا بيدار كند و بگويد: چقدر ناله ميكردي در خواب كابوس ميديدي؟؟ اما همه اين حرف ها چرت و پرته


آخرين يادداشت وبلاگ

ParsiBlog.com ® © 2010